سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساده رنگ

زندگی را ورق بزن

صبوری

صبوری

صبوری می کنی

بر جانِ به لب آمده

صبوری می کنی

بر این درد های مدام

دلت چروک شده

صد سال انگار

طاق طاقتت 

چوب خطش پرشده

و از سنگینی این بار عاشقی

قامت اشک هایت شکسته

باید بجنبی

کمی مرهم بگذار

بر آن صبوری های زخم خورده ات

می ترسم آخر

صبرت از آن زخم ها

لبریز شود...


+ نوشته شده در پنج شنبه 91/8/11 ساعت 12:28 عصر توسط راحیل نظر


چادر نقطه نقطه ای

 

هنوز یادم می آید

زیر لب ذکر هایت را 

پول هایی که

زیر فرش پله های باریک خانه

می گذاشتی

برای فقیرها

برای مستحق ها

چرایش را نمی دانم

هروقت مستحقی می آمد

می نشستی روی پله

پولها را زیر لب

پچ پچ کنان می شمردی

انگار می دانستی سهم هر کس را

برای  یکی زیاد

یکی هم کم

یادم می آید

چادر نقطه نقطه ایت

که گوشه اش

همیشه طعم اشک هایت را داشت

دلم لک زده

برای یک بار بوییدن دست هایت

بوسیدن روی ماهت

گل های حیاط

همه خشکیدند

همه جا سیاه شد

خاک شد

بعد از رفتنت

بغچه ی زرد تور دوزی شده ات

که گذاشته بودی

حالا شده تمام هستی ام

اما عطر تنت

دیگر میان لباس ها نیست

چند وقتیست

انگار

به آسمان پر کشیده بویت...

 


+ نوشته شده در سه شنبه 91/8/9 ساعت 9:51 صبح توسط راحیل نظر


<      1   2