دنياي عجيبيست
پر از جنس نا جور و بد جور...
( مي فروشد تا بخري و مي خرد.... تابفروشي!)
دنيايي عجيبيست...
به درهمي «دل» ، طبقي از «دنيا» را به پايت مي ريزد ...!!!
هر چه دلت سست تر باشد، تعارفش بيشتر مي شود
هر چه «غريبي» کني، «قريب تر» مي شود
مي رقصد تا برايش بنوازي،
و مي نوازي...
به خودت که مي آيي «دل» را به کف نهاده اي و «دنيا» را هم ز کف ...
اين روزها؛
دلم تنهاست...
بهايي ندارد براي فروش!
ولي خريداري هست...
و من منتظرم.