پيام
+
ديشب..خانمي گهواره اي را تکان ميداد.لالايي مي خواند آرام..آن طرف تر عده اي گريه ميکردند.بر سر و رويشان ميزدند.عده اي ناله مي کردند.نگاهشان به سمت آن خانم بود.مي گفتند خدا صبرش دهد...خانمي ديشب گهواره اي را تکان ميداد.گهواره اي خالي.گهواره اما بوي *علي اصغر* مي داد...*رباب* آرام لالايي مي خواند.*علي اصغر* از هميشه آرام تر بود.به جاي گهواره..زير *خاک *خوابيده بود..
*زهرا.م
91/9/4
محمد جواد س
:(
*سحربانو*
:((