راحيل - پيام‌هاي ارسالي

دوستان لذت ببريد عکس:منطقه چهچهه شهرستان کلات نادر خراسان رضوي ايران

Sun, 04 Nov 2012 01:04:00 GMT

*دوستان لذت ببريد* عکس:منطقه چهچهه شهرستان کلات نادر خراسان رضوي *ايران*

يکي منو روشن کنه...کي به کيه؟! آقاي ر تو مستندش قضيه هسته اي رو به نفع خودشون ضبط ميکنند..در صورتي که 90 درصد کاراي مفيد براي کاراي پيشبرد هسته اي در دولت 9 و 10 انجام شده..بعد وقتي تو مناظره آقاي جليلي مياد يه چيز واضح رو توضيح بده هي ميپره تو حرفش که چه ميدونم حقايق رو که نميشه عوض کرد و از اين حرفا! والا ...با اين مستنداشون!

Fri, 07 Jun 2013 20:54:00 GMT

يکي منو روشن کنه...کي به کيه؟! آقاي ر تو مستندش قضيه هسته اي رو به نفع خودشون ضبط ميکنند..در صورتي که 90 درصد کاراي مفيد براي کاراي پيشبرد هسته اي در دولت 9 و 10 انجام شده..بعد وقتي تو مناظره آقاي جليلي مياد يه چيز واضح رو توضيح بده هي ميپره تو حرفش که چه ميدونم حقايق رو که نميشه عوض کرد و از اين حرفا! والا ...با اين مستنداشون!

ياد نگاه

Sun, 03 Feb 2013 07:56:00 GMT

ياد نگاه

دلم ميخواهد امشب پا به پاي اهل حرم بي صدا گريه کنم....واااااااااااااي حســــــــــــيــن!

Mon, 26 Nov 2012 02:26:00 GMT

دلم ميخواهد امشب پا به پاي اهل حرم بي صدا گريه کنم....واااااااااااااي حســــــــــــيــن!

بامداد روز يازدهم از هر شبي تاريکتر از هر غمي غمگين تر بود بار اين غم بيشتر انگار بر دوش دو بانوي بزرگوار عالم بود يکي به اندازه تمام دنيا غم ديده بود يکي به اندازه تمام عمر سه ساله اش اما بانوي سه ساله بارش سنگين شد وقتي صورت مهربان پدر را بدون دست هايش ديد... آنقدر در چشمان پدر نگاه کرد و زبان ريخت تا روحش به چشمان پدر عروج کرد.. خدايا دلم امشب تاب ندارد... روحم چرا نمي پرد!

Mon, 26 Nov 2012 01:42:00 GMT

بامداد روز يازدهم از هر شبي تاريکتر از هر غمي غمگين تر بود بار اين غم بيشتر انگار بر دوش دو بانوي بزرگوار عالم بود يکي به اندازه تمام دنيا غم ديده بود يکي به اندازه تمام عمر سه ساله اش اما بانوي سه ساله بارش سنگين شد وقتي صورت مهربان پدر را بدون دست هايش ديد... آنقدر در چشمان پدر نگاه کرد و زبان ريخت تا روحش به چشمان پدر عروج کرد.. خدايا دلم امشب تاب ندارد... روحم چرا نمي پرد!

شام غريبان که مي شود،وقتي عاشورا تمام مي شود و شمع ها خاموش مي شود،وقتي همه هيئت ها شعر خداحافظي مي خوانند،وقتي همه از يتيمان زخمي و دخترکان بي معجر مي گويند،وقتي مداح ميگويد امان از دل زينب،وقتي هر چه سينه را چنگ ميزني نفست بالا نمي آيد،وقتي ياد رباب مي افتي که امشب بي علي اصغر مي خوابد،دلت مي خواهد بترکد،وقتي هر چه گريه مي کني بغضت تمام نمي شود،مي ماني که امشب واقعاً چه ميکشد زينب(س).

Mon, 26 Nov 2012 01:57:00 GMT

شام غريبان که مي شود،وقتي عاشورا تمام مي شود و شمع ها خاموش مي شود،وقتي همه هيئت ها شعر خداحافظي مي خوانند،وقتي همه از يتيمان زخمي و دخترکان بي معجر مي گويند،وقتي مداح ميگويد امان از دل زينب،وقتي هر چه سينه را چنگ ميزني نفست بالا نمي آيد،وقتي ياد رباب مي افتي که امشب بي علي اصغر مي خوابد،دلت مي خواهد بترکد،وقتي هر چه گريه مي کني بغضت تمام نمي شود،مي ماني که امشب واقعاً چه ميکشد زينب(س).

از قربان شروع شد.. هر روز پاهايم سست تر مي شد غدير که گذشت دلم بي تاب شد باور نمي کردم اسکلت ميله اي رفت بالا سياهي ها را که زدند بوي اسپند که راه افتاد باورم شد که امسال هم خدا محرم را قسمتم کرد!

Sat, 10 Nov 2012 12:07:00 GMT

از *قربان* شروع شد.. هر روز پاهايم سست تر مي شد *غدير* که گذشت دلم بي تاب شد باور نمي کردم اسکلت ميله اي رفت بالا سياهي ها را که زدند بوي اسپند که راه افتاد باورم شد که امسال هم خدا *محرم* را قسمتم کرد!

ديشب..خانمي گهواره اي را تکان ميداد.لالايي مي خواند آرام..آن طرف تر عده اي گريه ميکردند.بر سر و رويشان ميزدند.عده اي ناله مي کردند.نگاهشان به سمت آن خانم بود.مي گفتند خدا صبرش دهد...خانمي ديشب گهواره اي را تکان ميداد.گهواره اي خالي.گهواره اما بوي علي اصغر مي داد...رباب آرام لالايي مي خواند.علي اصغر از هميشه آرام تر بود.به جاي گهواره..زير خاک خوابيده بود..

Thu, 22 Nov 2012 17:11:00 GMT

ديشب..خانمي گهواره اي را تکان ميداد.لالايي مي خواند آرام..آن طرف تر عده اي گريه ميکردند.بر سر و رويشان ميزدند.عده اي ناله مي کردند.نگاهشان به سمت آن خانم بود.مي گفتند خدا صبرش دهد...خانمي ديشب گهواره اي را تکان ميداد.گهواره اي خالي.گهواره اما بوي *علي اصغر* مي داد...*رباب* آرام لالايي مي خواند.*علي اصغر* از هميشه آرام تر بود.به جاي گهواره..زير *خاک *خوابيده بود..

در اين چند سالي که از خدا عمر گرفتم، در اين دهه هاي محرم،يک زمان هايي هست که هر چه روي چنگ بيندازي و شيون کني و به سينه بکوبي ،هرچه سر به ديوار بکوبي و خلاصه هر کاري بکني انگار اين غم دست از سينه ي تو بر نمي دارد.فقط يک راه مي ماند اينکه* جان* بدهي!

Sun, 18 Nov 2012 17:45:00 GMT

در اين چند سالي که از خدا عمر گرفتم، در اين دهه هاي محرم،يک زمان هايي هست که هر چه روي چنگ بيندازي و شيون کني و به سينه بکوبي ،هرچه سر به ديوار بکوبي و خلاصه هر کاري بکني انگار اين غم دست از سينه ي تو بر نمي دارد.فقط يک راه مي ماند اينکه* جان* بدهي!

من تازه فهميدم که عيدي ما به فنا رفته!پوفففففففففففف!

Mon, 05 Nov 2012 15:43:00 GMT

من تازه فهميدم که عيدي ما به فنا رفته!پوفففففففففففف!

خدايا بلندگوهاي ارکست خونه بغلي ميشه فقط امشب خراب شه!؟

Sun, 04 Nov 2012 00:46:00 GMT

خدايا بلندگوهاي ارکست خونه بغلي ميشه فقط امشب خراب شه!؟

. ما ستاره هاي دنياي تو ايم ته چشماي تو ناپديد ميشيم ما رو ديوارا نوشتيم يه روزي تا دو ساعت ديگه شهيد ميشيم

Thu, 27 Sep 2012 19:02:00 GMT

. ما ستاره هاي دنياي تو ايم ته چشماي تو ناپديد ميشيم ما رو ديوارا نوشتيم يه روزي تا دو ساعت ديگه شهيد ميشيم

دلم خوش است که گه گاهي ديده ام را به نگاهي مي کني ميهمان منم که هميشه حريصم و شکوه مي کنمت تو اما امام رئوفي با اين شکوه هايم باز مي نوازي مهمان

Mon, 27 Aug 2012 01:52:00 GMT

دلم خوش است که گه گاهي ديده ام را به نگاهي مي کني ميهمان منم که هميشه حريصم و شکوه مي کنمت تو اما امام رئوفي با اين شکوه هايم باز مي نوازي مهمان

اينجا همه خوبند خيالت راحت ،من مانده ام و سه تا هم صحبت،اين گوشه نشسته ايم و دلتنگ تو ايم:من،عشق،خدا،عقربه هاي ساعت..

Tue, 13 Mar 2012 01:24:00 GMT

اينجا همه خوبند خيالت راحت ،من مانده ام و سه تا هم صحبت،اين گوشه نشسته ايم و دلتنگ تو ايم:من،عشق،خدا،عقربه هاي ساعت..

مي گفت خانه تکاني،در ذهنم مي آمد که انگار خانه را از سرش بگيري و هي بتکاني!آنقدر که ديگر ازش خاک بلند نشود.اما مي دانستم که اگر از سر دلش -که هميشه مي گفت مي سوزد- مي گرفتي و تا ابد هم که تکان مي دادي خاکش تمام نمي شد.همه ي خانه را مي شست.اما هيچ وقت دست به خانه دلش نمي زد.بعد از اينکه از کربلا برگشت،چند وقتي دل و دماغ کار کردن نداشت.وقتي رفتم ديدنش،فهميدم دلش را تکانده بودند!

Mon, 12 Mar 2012 01:54:00 GMT

مي گفت خانه تکاني،در ذهنم مي آمد که انگار خانه را از سرش بگيري و هي بتکاني!آنقدر که ديگر ازش خاک بلند نشود.اما مي دانستم که اگر از سر دلش -که هميشه مي گفت مي سوزد- مي گرفتي و تا ابد هم که تکان مي دادي خاکش تمام نمي شد.همه ي خانه را مي شست.اما هيچ وقت دست به خانه دلش نمي زد.بعد از اينکه از کربلا برگشت،چند وقتي دل و دماغ کار کردن نداشت.وقتي رفتم ديدنش،فهميدم دلش را تکانده بودند!