ماه
به مهتاب خیره شده بود.
یادش آمد که همیشه می گفت:"ماه شکل هر آدمی میشه،فقط کافیه دلت براش تنگ شده باشه."
آن روز هر چه نگاه کرد چیزی ندید.ماه شکل هیچ کس نبود.به نظرش آمد چیزی هست اما او تشخیصش نمی داد.
امروز باز به مهتاب خیره شده بود.
اینبار نیازی به دقت نبود.از هر طرف که میدیدش ماه شکل "او" بود.حالا که" او "به فاصله سالها ازش دور افتاده بود.
انگار ماه از اول هم شبیه "او" بود.همانی که آن روز تشخیص نداده بود.
انگاری ماه را جای خود گذاشته بود و رفته بود.