سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساده رنگ

زندگی را ورق بزن

ساعت

ثانیه ها می دویدند

هزار کار نکرده داشت

ساعت را می پایید و

تند تند کار می کرد.

تلویزیون گفت:1 ساعت مانده به ..

فکر کرد

به کار هایی که نکرده..

انگار حافظه اش یک دفعه به کار بیافتد

تازه یادش افتاد که چقدر کار نکرده داشت..

چقدر انتظار نکشیده بود

چقدر پای عهدش نمانده بود

دست از کار کشید

و نشست پای سفره هفت سین

با خود گفت یک سال که رفت

همین یک ساعت را

منتظرش می شوم

و تحویل سالم را با انتظارش سپری می کنم

سال که تحویل شد

پایش به انتظار بند شده بود.


+ نوشته شده در سه شنبه 91/1/1 ساعت 3:35 صبح توسط راحیل نظر