صبوری
صبوری
صبوری می کنی
بر جانِ به لب آمده
صبوری می کنی
بر این درد های مدام
دلت چروک شده
صد سال انگار
طاق طاقتت
چوب خطش پرشده
و از سنگینی این بار عاشقی
قامت اشک هایت شکسته
باید بجنبی
کمی مرهم بگذار
بر آن صبوری های زخم خورده ات
می ترسم آخر
صبرت از آن زخم ها
لبریز شود...