سمع الله...
الله اکبر...
سلام خدای مهربان من
تو خود حال این روزگار من را بهتر میدانی
میدانی که فهمیده ام "صبر " را باید تمرین کنم.امروز که او مرا ناراحت کرد و من چیزی نگفتم.و بعد خندیدم به این که در برابر چه چیزهایی باید صبر کنم و آن وقت این موضوع ساده را صبر می انگارم.
منت نمیگذارم برای این صبرهای لحظه ای!خود بهتر ضعف مرا میدانی.
میدانی که چقدر می ترسم.از لحظه های سخت.از لحظه هایی که تو را در آن ها گم کنم.از لحظه هایی که صبر حضرت زینب را که مدام ذکر میگفتم یادم برود.یادم برود ما رایت الا جمیلا..یادم برود تمام این تمرین های دلهره آور را برای چه میکردم...یادم برود که باید تو را اول همه زندگیم بگذارم!و از روی داشته هایی که به من دادیشان بگذرم..
گاهی یادم می رود ...
می دانم که همه این دلپریشانی های من را شنیده ای
می دانم که قبل از گفتنشان و فکر کردنشان ،خوانده ایشان!
می شنوی همه آن چه در قلبم طوفان به پا کره و می کند!
کمکم کن ای مهربان!
تویی که شنوایی و دانا!