سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساده رنگ

زندگی را ورق بزن

یادت هست

یادم می آید همیشه وقتی وارد خانه می شدم بوی خاص تو همه ی ریه هام را پر می کرد.همیشه به دنبال منشأ بو بودم و فکر می کردم این بو به خاطر آن کرم دستی است که همیشه روزی سه بار،بعد از هر وضو به دستهات می زدی.

اصلاً برای همین بود که آن روز در داروخانه پایم را در یک کفش کردم که مادر آن کرم را برایم بخرد.اما بو از کرم نبود چون هر چه آن کرم را به دستهام زدم بوی تو نیامد.اما نفهمیدم که آن بو از کرم نیست.

فکر می کردم برای سفیدآب هایی است که همیشه از بازار می خریدی و برای اینکه ناغافل تمام نشود، همیشه در خانه داشتیشان.اما بو از آنها هم نبود.

گفتم شاید از آن صابون های قدیمی است که همیشه لباسهایت را با  آن می شستی و هیچ وقت لباسهایت روی لباسشویی را ندیدند،اما از آن هم نبود.

ولی همه اینها را خیلی دیر فهمیدم.آن وقتی که آمدم و دیگر صدایت نمی آمد..دیگر دم در نبودی،چشم انتظار ما!

آنقدر دیر فهمیدم که فرصت نکردم کمی از عطر تنت را به یادگاری بردارم.

اما یادت هست،آن عصر جمعه که آمدی به خوابم و وقتی بیدار شدم هنوز بویت می آمد.

یادت هست لباسهایت را گذاشتی تا زود برگردی...

تا مدت ها ،هر وقت دلم تنگت بود،سرم را فرو می کردم در بغچه لباسهایت و نفس می کشیدم.

ولی چند وقت است که دیگر هیچ جا پیدایت نمی کنم...

عطر تنت از لباسهایت هم رفته..انگاری واقعاً زمین را ترک کرده ای...


+ نوشته شده در یکشنبه 90/12/7 ساعت 1:13 صبح توسط راحیل نظر