سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساده رنگ

زندگی را ورق بزن

نگاه می کند..

زمین لرزید!

دست خودش نبود

باید میلرزید

دستور بود

ناچار بود

وقتی لرزید شنید صدای هراسان کودکان را

شنید صدای شیون نگران مادران را

شنید...

اما لرزید

مقصر نه زمین بود

نه بچه ها ، نه مادرها ، نه پدر ها

هیچ کس مقصر نبود

همه از میزبان ماه مهربان

اطاعت می کردند

وقتی مادر از داغ فرزند

وقتی کودک از فراق پدر و مادرش

زاری می کرد

خدا آنجا بود

نگاه می کرد

بنده هایش را دوست داشت

نگران بود

که چطور امتحانشان را می گذرانند

سخت بود دیدن سختیشان

بعد از ارام کردن زمین

نوبت صبر بود

خدا صدای بنده های دعا گویش را می شنید 

که صبر می خواستند برای مصیبت زده ها

بعد

با لبخندی

صبر را 

عطا کرد....


+ نوشته شده در سه شنبه 91/5/24 ساعت 7:29 صبح توسط راحیل نظر


میهمان

میهمان شده ام

بالاخره

اما قدر این سفره را دانستن هنر است

هر روز که افطار می شد

دلم می گرفت

بغض

غم

درد

سفره افطار را

با دستهایی که او داده پهن می کردم

رنگ به رنگ

زرد سبز نارنجی 

اما سفره ای که من مهمانش نبودم

یادم نمی رود

روزی که روزه ام را به اجبار خوردم

انگار  رانده شده بودم!

انگار خدا مهمان بی دعوتش را...

اما امروز

مهمانم

این را از دستهای یخ زده  ام 

می فهمم

 

 


+ نوشته شده در جمعه 91/5/13 ساعت 7:56 عصر توسط راحیل نظر


<      1   2