نگاه می کند..
زمین لرزید!
دست خودش نبود
باید میلرزید
دستور بود
ناچار بود
وقتی لرزید شنید صدای هراسان کودکان را
شنید صدای شیون نگران مادران را
شنید...
اما لرزید
مقصر نه زمین بود
نه بچه ها ، نه مادرها ، نه پدر ها
هیچ کس مقصر نبود
همه از میزبان ماه مهربان
اطاعت می کردند
وقتی مادر از داغ فرزند
وقتی کودک از فراق پدر و مادرش
زاری می کرد
خدا آنجا بود
نگاه می کرد
بنده هایش را دوست داشت
نگران بود
که چطور امتحانشان را می گذرانند
سخت بود دیدن سختیشان
بعد از ارام کردن زمین
نوبت صبر بود
خدا صدای بنده های دعا گویش را می شنید
که صبر می خواستند برای مصیبت زده ها
بعد
با لبخندی
صبر را
عطا کرد....